یکی بود یکی نیود
زیر گنبد کبود توی این بود نبودعشق همیشه بودجونم براتون بگهتوی این بود و نبود توی شهر قصه هامیون یک دشت سر سبز و قشنگیک پری زندگی می کرد
اسم پری مهربون بود
صنم
الا قصهاین پری مهربانبا اینکه بود خیلی زیبا وقشنگاما دلش خون بود چون
خیلی سختی کشیده بودتوی دلش پر از غصه بودنه برایش محرم اسرار بودنه برایش موقع گفتار بودهر چه داشت در دل داشتاگر غمی بود یا دردی بود با این درد و غم تنها بوداخی این پری مهرباناز همه آزار دیده بودمثل یک پرنده که در میان شاخ و برگ ها گیر کرده باشدهر کسی که می امد سنگی برتاب میکرد
به امید یاری و ازادی
ولی این پری مهربان از کسی کینه نداشت
برای همه دعا میکرد
که ای خدای مهربان ای خالق هفت اسمان
دلها را بی کینه کن
دست ها را مهربان کن
چشم ها را پاک کن
تا بتوان پاکی ها را دید
این پری مهربان عاشق بود
این پری یک خونه داشت
خونه نه یک اشیانه داشت
و ارزو داشت اگر پرنده ایی در سرما مانده
به این اشیان بیاد و احساس غربت نکند احساس نکند
ما غریب و بی اشیانه ایم
اما افسوس و صد افسوس
از پرنده های نمک نشناس
الا قصه
این پری عاشق بود
عاشق همه بودخونۀ پری مثل یک خونه نبودباغ بود قبلۀ عشاق بودشب که می شد از همه جابچه ها.بزرگترها.پرندگان.گلها .پروانه هاجمع می شدند توی باغ صنمتا براشون قصه بگه قصه های جورواجورقصۀ کنیزک و بهرام گور قصه از ضحاک و فریدونقصۀ رستم و سهراب قصۀ سوگ سیاوشقصۀ از پاکی و آتش
قصه از مهر و صفا
قصه ای از خدا که بعد از افرینش انسان به خودش تبریک گفت
ای داد بی داد خدای برای افرینش من و تو به خودش تبریک گفت؟
من و تو چه کردیم؟
الا قصه
اما.. اما
مدتی بود که این پری غمگین بود غصه داشتخنده روی لبهاش یخ زده بودچند روزی بود که ازقاصدک بی خبر مانده بودآخه قاصدک رفته بوداسیر دیو شده بود
اون دیوی که از خدا بی خبر بود
با عشق بیگانه بود
قاصدک رفته بود
از بچه های بی گناه خبر بیاره
انها بچه های که بی رحمانه از
از معلم آزار دیده بودن خبر بیاره
معلم میتواند پدر باشد یا مادر یا حتا رهگذار
پری رفته بود تا از عشق به زنجیره جفا
افتاده خبر بیاره
خبرای خوب بیاره
اخ ای داد وای بر من و بر دل من
نکنه قاصدک بیمار شده
یا که گرفتار شده؟
نکنه اسیر و در بند شده؟نکنه در زمستون این دنیای بی رحممثل همۀ قاصدک ها لال شدهنکنه باز برۀ مظلوم شدهگرگ به گله زده وفقطقاصدک شکار شدهصنم این پری مهربوندست به دست با بچه هامی نشست رو به خدامی کرد دعا برای همۀ قاصد ک هابرای انها که بیمارهستن برای انها که غریبه
هستن برای انها که تنها هستن
برای انکه دستی ندارند بر سرشان بکشن و با مهربانی بگوید
تو عزیزی دوستت دارم
دعا میکرد برای انها ایی که در این دنیا
هیچ کس را ندارند که به انها بگویند
دوستت دارم
صنم این پری مهربون
خودش از همه تنها تر بود
از همه بی کس تر اما دلش دل یک مورچه بود
اما دل مورچه ایش
برای همه مهربانی ارزو می کرد
ارزو های قشنگ
ارزوی عشق میکرد
اخی عشق کلید هر دردیست
عشق را باور کنیم عشق حقیقتی بزرگ است
اری حقیقتی بزرگ
نویسنده صنم سنجری زاده
استرالیا سرزمین
ماهی های رنگی
No comments:
Post a Comment