Wednesday, September 2, 2015


یکی بود یکی نیود
زیر گنبد کبود توی این بود نبود
 عشق همیشه بود
جونم براتون بگه
توی این بود و نبود توی شهر قصه ها
میون یک دشت سر سبز و قشنگ
یک پری زندگی می کرد 
اسم پری مهربون بود
صنم
الا قصه
این پری مهربان
با اینکه بود خیلی زیبا وقشنگ
اما دلش خون بود چون
خیلی سختی کشیده بود
توی دلش پر از غصه بود
نه برایش محرم اسرار بود
نه برایش موقع گفتار بود
هر چه داشت در دل  داشت 
اگر غمی بود یا دردی بود با این درد و غم تنها بود
اخی این پری مهربان 
از همه آزار دیده بود
مثل یک پرنده که در میان شاخ و برگ ها گیر کرده باشد
هر کسی که می امد سنگی برتاب میکرد
 به امید یاری و ازادی 
ولی این پری مهربان از کسی کینه نداشت
  برای همه دعا میکرد
که ای خدای مهربان ای خالق هفت اسمان
دلها را بی کینه کن
دست ها را مهربان کن
چشم ها را پاک کن 
تا بتوان پاکی ها را دید
این پری مهربان عاشق بود
این پری یک خونه داشت 
خونه نه یک اشیانه داشت
و ارزو داشت اگر پرنده ایی در سرما مانده
به این اشیان بیاد و احساس غربت نکند احساس نکند 
ما غریب و بی اشیانه ایم
اما افسوس و صد افسوس
از پرنده های نمک نشناس
الا قصه
این پری عاشق بود
عاشق همه بود
خونۀ پری مثل یک خونه نبود
باغ بود قبلۀ عشاق بود
شب که می شد از همه جا
بچه ها.بزرگترها.پرندگان.گلها .پروانه ها
جمع می شدند توی باغ صنم
تا براشون قصه بگه قصه های جورواجور
قصۀ کنیزک و بهرام گور قصه از ضحاک و فریدون
قصۀ رستم و سهراب قصۀ سوگ سیاوش
قصۀ از پاکی و آتش
قصه از مهر و صفا
قصه ای از خدا که بعد از افرینش انسان به خودش تبریک گفت
ای داد بی داد خدای برای افرینش من و تو به خودش تبریک گفت؟
من و تو چه کردیم؟
الا قصه

اما.. اما 
مدتی بود که این پری غمگین بود غصه داشت
خنده روی لبهاش یخ زده بود
چند روزی بود که از
قاصدک بی خبر مانده بود
آخه قاصدک رفته بود
 اسیر دیو شده بود
اون دیوی که از خدا بی خبر بود
با عشق بیگانه بود
قاصدک رفته بود 
از بچه های بی گناه خبر بیاره
انها بچه های که بی رحمانه از   
 از معلم آزار دیده بودن خبر بیاره
معلم میتواند پدر باشد یا مادر یا حتا رهگذار
پری رفته بود تا از عشق به زنجیره جفا 
افتاده خبر بیاره 
خبرای خوب بیاره
اخ ای داد وای بر من و بر دل من 
 نکنه قاصدک بیمار شده
یا که گرفتار شده؟ 
نکنه اسیر و در بند شده؟
نکنه در زمستون این دنیای بی رحم
مثل همۀ قاصدک ها لال شده
نکنه باز برۀ مظلوم شده
گرگ به گله زده وفقط
قاصدک شکار شده
صنم این پری مهربون
دست به دست با بچه ها
می نشست رو به خدا
می کرد دعا برای همۀ قاصد ک ها
برای انها که بیمارهستن برای انها که غریبه
هستن برای انها که تنها هستن
برای انکه دستی ندارند بر سرشان بکشن و با مهربانی بگوید
تو عزیزی دوستت دارم
دعا میکرد برای انها ایی که در این دنیا
هیچ کس را ندارند که به انها بگویند
 دوستت دارم  
صنم این پری مهربون 
خودش از همه تنها تر بود
از همه بی کس تر اما دلش  دل یک مورچه بود
اما دل مورچه ایش
  برای همه مهربانی ارزو می کرد
ارزو های قشنگ
ارزوی عشق میکرد
اخی عشق کلید هر دردیست
عشق را باور کنیم عشق حقیقتی بزرگ است
اری حقیقتی بزرگ
نویسنده صنم سنجری زاده
استرالیا سرزمین
ماهی های رنگی

  

No comments:

Post a Comment