Tuesday, September 22, 2015

خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو و بر گیر از لب میگون یاری

 بوس اشک آلود تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم سر آن

کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود که از درد من و راز درون

 من خبر گردی

 تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی وفا 

داری کن و جور و جفایش را تحمل کن چنان خو کن به او تا هستی

 تو جمله او گردد و بعد در آغوش رقیبی مست و بی پروا تماشا کن 

که تا بهتر بدانی حالت مارا خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای 

خواندی که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم ولی فردا

 همان

 فردا که آغاز جدایی هاست بگوید کن فراموشم نمیخواهم 

پشیمانم و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک و شعرت نامه

 ات ، آتش


 زند بر پیکر افلاک خداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردار و از

 ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را و خواهی دید با محو

 کلام 

دوستت دارم تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را وز آن پس هر

 دلی را کردی از عشق بتی دلشاد به درس وفا هم در کنار عشق

خواهی داد

No comments:

Post a Comment