Monday, September 21, 2015

کجایی...


کجايی تا ببينی که من برای خريدن پاره ای از روياهای زلال تو خوابهای شيرين
   شبانه ام را فروخته ام
  کجايی تا ببينی در مرگ آرزوهايمان چندين بار جامه سياه بر تن ترانه ها کرده ام
  و مجلس ترحيم خاطره ها را بر پا کردم و به حسرت عبور تو چقدر آينه شکستم
  تا حضور تلخ ثانيه ها تکثير نشوند.
   چشمهايم را دلداری ميدادم ميگفتم باران که دليل نميخواهد امروز يا فردا چه فرق
  ميکند ؟
  اگر قرار به باریدن باشد بيا به رسم دلهای شکسته برايم از دريا و باران بگو . خودم
  کويرو سراب را خوب ميدانم...

No comments:

Post a Comment