Saturday, September 5, 2015

حسین حلاج
***تقدیم به تو که عشق را می شناسی***
داستان بردارشدن و سنگ زدن به منصورحلاج

حسین ابن منصور حلاج در زمان خلافت
هارون الرشید متهم به ارتداد و محکوم به
مرگ شد..روزی که می خواستند او را بکشند
از تمام مردم خواستند تا بیایند و درمراسم
شرکت کنند..منصوررا بر ستونی بستند تا
مردم به طرفش سنگ پرتاب کنند.همۀ مردم
از ترس این کار را انجام دادند..از مریدان
و شاگردان منصورهم خواسته بودن که
آنها هم به طرف منصور سنگ پرت کنند تا
بخشیده شوند
حسین حلاج دوست و مریدی داشت
بنام شبلی
او را هم به زور و تهدید مجبور
کرده بودند که بیاید وقتی که مردم به طرف حلاج
سنگهای بزرگ پرت می کردن هیچ صدایی
از او شنیده نمی شد
تمام سر و صورت حلاج
خونی شده بود ولی او حتی یک آخ هم نمی گفت
تا اینکه نوبت به شبلی رسید شبلی در حالی
که اشک می ریخت یک کلوخ خیلی کوچک
برداشت و به طرف حلاج پرت کرد که
به حسین حلاج هم نخورد ولی حلاج چنان فریادی
از درد کشید که همه تعحب کردند. از او
پرسیدند اینهمه سنگهای بزرگ به سر
و صورتت خورد صدایت در نیامد ولی
چی شد از یک کلوخ که آنهم به تو نخورد
اینطورفریاد کشیدی 
حسین حلاج گفت "آن سنگها را
دشمنانم زدند ولی این کلوخ را بهترین
دوستم به طرفم پرت کرد که چگرم را
سوزاند.

امید وارم هرگزکاری نکنیم که دل دوستی را بشکنیم
که اگر شکستیم دیگه چینی نیست که بندش بزنیم

صنم سنجری زاده

No comments:

Post a Comment