Monday, September 7, 2015

خیلی ها میگویند این شعر ازصائب تبریزی است که اینطور نیست
بلکه شاعرش مرحوم محمدباقر صامت بروجردی
از شعرای معاصر هستند
و این هم متن کامل شعر
مايه‌ ی اصل و نسب در گردشِ دوران، زر است
متصل خون مي‌خورد تيغی كه صاحب جوهر است
آهـن و فـولاد، از يك كوره می آيد بـرون
آن يكی شمشير گردد، ديگری، نعل خر است
كره‌ی اسب از نـجابت، در تعـاقب مي‌رود
كره‌ی خر از خريّت پيـش پيـشِ مادر است
شاه اگر مفلس شود قربی ندارد در جهان
داخل نادان شمارندش، اگر اسـكندر اسـت
كاكل از بـالانـشيـني رتبه‌ای پـيدا نكرد
زلف از افتادگی همسان مشک و عنبر است
ناكسی گر از كسی بالا نشيند عيب نيست
روی دريا خس نشيند، قعرِ دريا گوهر است
دود اگر بـالا رود از کسر شأنِ شعله نيست
جای چشم ابرو نگيرد، هرچه او بـالاتر است
سبزه پـامال است در زيرِ درختِ ميـوه‌دار
گرچه اين سبز است و زيبا، ليك آن شيرين‌تر است
شست و شاهد هر دو دعويِ بزرگي مي‌كنند
پس چرا انگشتِ كوچك لايق انگشتر است؟
شعـرسازان جان فدای شعرخوانان می كنند
دختـرِ هركس وجيه افتاد، مُفتِ شوهر است
گر تنـور زندگي شد سرد، نبـوَد چاره‌ای
خدمت آتـش ببـايد كرد تا هيزم تر است
«صـامـتـا» عيب خودت را گو نه عيبِ ديگـران
هـر كه عـيـبِ خـود بگـويد از هـمه بالاتر است

محمد باقر صامت

No comments:

Post a Comment