Monday, September 21, 2015

شب تنهایی

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم تمام شــــــب برای با طراوت ماندن باغ
قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در
تنهاییم رویید با حسرت صدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: 
دلم حیران و سرگردان چشمانی ست
رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.......
همین بود آخرین فرصت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایت را به روی اشکی از جنس غروبی ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟؟؟؟نمی دانم چرا؟؟؟؟

شاید خطا کردم و تو بی  آنکه به  فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم چرا ؟؟؟
تا کی؟؟
برای چه ولی رفتی. و بعد از
رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمـــی
خاکستری گم شد....و  گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بال هایش غرق در انــــدوه
غربت شدو بعد از رفتن تو آسمان چشم هایش خیس باران بود....
بعد  از رفتن انگار کسی حس کرد من بی تو هـــزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
 کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد بعد از رفنتت دریا چه بغضی کرد و کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آن که میدانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد..!!!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شدو بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید ...
کسی از پشت قـــاب پنجره آرام و زیبا گفت تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخابِ آن خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا؟؟؟؟
 شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم

No comments:

Post a Comment