Monday, September 21, 2015


عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر

 نابینایی.

اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی

 بصیرت روشن و زلال.



عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است.

 اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و 

سرشار از نجابت.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از

 غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست 

داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک

 روح 

ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج 

می گیرد.


عشق در اغلب دلها، در شکلها و در رنگهای تقریبا

 مشابهی، متجلی می شود و دارای صفات و 

حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست 

داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد.


عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر 

فصلها 

و عبور سالها بر آن اثر می گذارد، اما دوست 

داشتن در ورای سن و زمان زندگی میکند و بر

 آشیانه بلندش، روز و روزگار را دستی نیست ...

 دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و 

جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به 

گونه ای دیگر می بیند.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر 

دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام

 دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و 

تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند

 می ماند. اما دوست داشتن با این حالات 

ناآشناست.

و آنگاه که عشق و دوست داشتن لازم و ملزوم 

یک پیوند ناگسستنی باشند

عشق همواره اهدا میشود؛ آزادانه، مشتقانه و 

بی چشمداشت، حتی اگر به چشم نیاید یا 

گرامی داشته نشود. با این استدلال که : 

عشق نمی ورزیم که به ما عشق بورزند، آنگونه

 "عشق" می ورزیم که "دوست داشتن"

 را بمعنای

 
واقعی تفسیر کرده باشیم ...



No comments:

Post a Comment