نابینایی در شب تاریک ، چراغی در دست و سبویی بر دوش ، در راهی می رفت.
فضولی به وی رسید و گفت : ای نادان، روز و شب برای تو یکسان است و روشنی وتاريكي در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت
این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند
فضولی به وی رسید و گفت : ای نادان، روز و شب برای تو یکسان است و روشنی وتاريكي در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت
این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند
No comments:
Post a Comment