Sunday, August 23, 2015

از حال دلم پرسیدی؟
***تقدیم به تو ای اشنای دل****
از دلم مپرس مثل کویر لوت می ماند که در حسرت مهربانی اسمان در انتظار بارش باران است
از سینه ام مپرس مثل گندم زاری می ماند که پس از درو ان را به اتیش کشیدن
از تنم مپرس که مثل لانه پرنده ای زیر اواز زلزله ای ترسناک خسته و زخمی به فکر لانه ای دیگر اما...........
از دستانم مپرس مثل پرستوی مهاجر که در سرما یخ زده است در اندیشه کوچ به دیاری دیگر اما...........
از پاهایم مپرس مثل قهرمان دو که به پایان خط رسیده اما نای یک قدم دیگر ندارد بر زمین افتاده و به اسمان بی کران خیره شده تا شاید.........
از چشمانم؟ وای شما را به خدا از چشمانم مپرس در فراق یوسف سفید گشتن
از احوالم مپرس توفان زد ایی هستم که در پی سر پناهی به درختی که ماری در ان لانه دارد پناه بردم
از عشقم مپرس فرهاد کوه کنم که خسرو برای کشتنش با قبیله به مشورت نشسته
از احساسم مپرس شیرینم که پس از مرگ فرهاد خنجری در قلب عاشق خود فرو میکند تا عشق جاودان بماند..
حال مرغان هوا و ماهی ها از دریا از بهر صنم سنگ به سینه می زنند
صنم سنجری زاده


No comments:

Post a Comment