Sunday, August 23, 2015


گفتم 
***تقدیم به دلهای رمیده از عشق***
گفتم از شعرو حدیث دل برایش
گفت شعرها را دیگر بوی عشق نمی دهند
گفتم عاشق رویت گشتم گردیده فراموش
هر درسی که در زندگی اموخته بودم
گفت اگر عاشقی کوتاه کن این قصه را
گفتم عاشق و دیوانه منم
گفت من عاشق و دلباخته فراوان دارم
گفتم از عشقت سوختم تا درس عشق اموختم
گفت دز شعله شمع پروانه صفت باید سوخت
گفتم من پروانه ام که در اتش می رقصم
گفت اگر لب باز کنم خلقی را به دام جنون مبتلا کنم
گفتم کم نمی شود از قدرو مقام تو گر نظر به سوی گدا کند
گفت گلی هستم بلبلان هم در وفای گل
گفتم من خواهان توام وفا نمیخواهم
گفت فرهادم و شیرین در کاخ خسرو به انتظار نشسته
گفتم لیلیم که مجنون از غمش دیوانه گشته
گفت عشق امروز همش هوس است و خیال و بس
گفتم ما را در کوی عشق نیست جانا
نه بیم ز بد نامی نه باک ز رسوایی
گفت کالای عشق خود به بازار دگر ببر
"صنم" من خریدار نیم
گفتم تو خبر داری از دل "صنم"
حاش الله که ببرم دل خود را به خریدار دگر
صنم سنجری زاده


No comments:

Post a Comment