شکایت
دلم از این همه غصه هایت شکوه دارد
هوای خنده ی مستانه دارد
ز تلخ کامی من مانند زهر است
ز دست روزگارم هم شکوه دارد
تو هم آبستن دردی عزیزم
زمین از آسمانت شکوه دارد
تمام لحظه هایم مرده بی تو
دلم از روزگارت شکوه دارد
غرورم رفته و رفته جوانی
جوانی از غرورت شکوه دارد
هنوزم کوچه هایم سرد و مطرود
ز سردی لبانت شکوه دارد
من آن مستم که بی باده شکستم
دلم از طرز فکرت شکوه دارد
هوایت پر شده از مستی و غم
لباب غصه هایت شکوه دارد
صنم محنت کش دوران نمودی
که از حال و هوایت شکوه دارد
شکستی قامت زیر غرورت
ز مستی های رویت شکوه دارد
بهارش پر نمودی از تلاطم
خزانش از بهارت شکوه دارد
پرنده چون رود جایی ندارد
صنم از این نشانت شکوه دارد
هنوز هم بستر شب های من غم
غمم از حال و روزت شکوه دارد
م، سنجری زاده استرالیا ۵ مارچ ۲۰۱۲
No comments:
Post a Comment