به یاد عزیزانم به یاد خواهرم
لحظه ها وامدار دست های تنهای من و تو شده اند
تو مکافات عشق خود را پس می دهی و من ، تاوان حماقت خویش .
آسمان هنوزم هم هیچ فرقی نکرده
همه چیز معمولیست
این من و تو هستیم که مستعمل شده ایم .
هنوز هم آفتاب از باختران که تلالو می شود ، زیباست .
هنوزم هم آواری خوش نسیم،
که از دامنه ی صحرا گل یاس و ریحان را شامه نواز تنهایی هایمان می کند دیدنیست .
هنوزم هم آواری مرغ عاشق وجود داره نه !
این من و تو هستیم که وامدار حوادث شده ایم .
امروز حکایت غریب دیروز و قصه ی ناگفته فرداست .
هنوز هم می شود با دست های خالی ، سر پناه از عشق ساخت .
هنوز هم می شود در عمق نگاه نگرانم ، شعله های محبت افروخت .
هنوزم هم می شود سوا ربر پای مرکب عشق ، رهسپار دیار دوست شد .
هنوزم هم دنیا زیباست چه با من - چه بی من .
هنوزم هم بی حضور یاد دوست و مرحم نشین زخم های دل ،
می شود عشق و خاطره شان در دل کاشت و به یادشان زندگی کرد .
کافیست دستهای خود را ستون تنهایی خویش قرار دهیم ،
و با کمی چاشنی توکل بگویی الهی و ربی من لی غیرک , مطمئن باشیم
هیچوقت با یادش احساس تنهایی نخواهیم کرد .
م سنجری زاده استرالیا
No comments:
Post a Comment