Friday, March 23, 2012

من یک زن هستم

من یک زن هستم

زنی از تبار کوروش و ماندانا
یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها من را با باورهایت تعریف نکن
بهتر بگویم تحقیر نکن
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم , قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است
برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد حتا اگر خارج بخوانم، دف میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم
،مسافرت میروم حتی تنهای تنهابه سر تا سر دنیا
قصه می گویم ،حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم احساسم را نشان میدهم من عشق می ورزم
من می اندیشم من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم داد می زنم
همیشه که نمیشود نسیم بود گاهی توفانی میشوم
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد
زن یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.
من یک موجود آزاد هستم . برای خودم و تو فکر و اندیشه دارم ،
اما به هرزه نمی رودم . نه برای خاطر تو رضایت دیگران به احترام و ارزش و شأن خودم . با دوستانم ، زن و مرد، هر جایی بخواهم می رود،
من یک موجود مستقل هستم . نه به دنبال تکیه گاه می گردم که آویزش شوم ، نه صندلی که رویش خستگی در کنم و نه نردبان که از آن بالا بروم .
من به دنبال یک همسفر هستم ، یک همراه، هم دل شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.
در خانه من همیشه بوی عطر, غذا جریان دارد؛
من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیستم ؛ ظرافتم ، محبتم ، هنرام ، فداکاری من ، شهوتم و احساسم را آنگونه که بخواهم خرج می کنم ؛
من تا جایی که بتوانم تحصیل می کنم ، کارمی کنم در اجتماع فعال هستم از حقوقه زنان دفاع میکنم در مقابل ظلم سکوت نمیکنم و برای ارتقاء خویش تلاش می کنم . نه مانع دیگران می شوم و نه اجازه می دهم دیگران من را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتم را کم می کنم اما از حرکت باز نمی ایستم . دستانم پر از حرارت و روحم پر شور پر از عشق
من یک زنم
نه جنس دوم
نه یک موجود تابع
نه یک ضعیفه
نه یک تابلوی نقاشی شده
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت
من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم
باور داشته باشید من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم که باشم
آری؛ من زنم عشق می خواهم و عشق می ورزم ، احترام می خواهم و با مردم با احترام بر خورد خواهم کرد
من به زن بودن خودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند.افتخار میکنم.
 ملکه سنجری زاده استرالیا

Thursday, March 22, 2012

من یک زن هستم

من یک زن هستم
یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها من را با باورهایت تعریف نکن
بهتر بگویم تحقیر نکن
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم , قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر
برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد حتا اگر خارج بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم
،مسافرت میروم حتی تنهای تنها
حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم
من می اندیشم من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم داد می زنم
همیشه که نمیشود نسیم بود گاهی توفان میشوم
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد
زن یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.
من یک موجود آزاد هستم . اما به هرزه نمی رودم . نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودم . با دوستانم ، زن و مرد، هر جایی بخواهم می رود،
من یک موجود مستقل هستم . نه به دنبال تکیه گاه می گردم که آویزش شوم ، نه صندلی که رویش خستگی در کنم و نه نردبان که از آن بالا بروم .
من به دنبال یک همسفر هستم ، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.
در خانه من همیشه بوی عطر, غذا جریان دارد؛
من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیستم ؛ ظرافتم ، محبتم ، هنرام ، فداکاری من ، شهوتم و احساسم را آنگونه که بخواهم خرج می کنم ؛
من تا جایی که بتوانم تحصیل می کنم ، کارمی کنم در اجتماع فعال هستم از حقوقه زنان دفاع میکنم در مقابل ظلم سکوت نمیکنم و برای ارتقاء خویش تلاش می کنم . نه مانع دیگران می شوم و نه اجازه می دهم دیگران من را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتم را کم می کنم ما از حرکت باز نمی ایستم . دستانم پر از حرارت و روحم پر شور پر از عشق
من یک زنم
نه جنس دوم
نه یک موجود تابع
نه یک ضعیفه
نه یک تابلوی نقاشی شده
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت
من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم
باور داشته باشید من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم که باشم
آری؛ من زنم عشق می خواهم و عشق می ورزم ، احترام می خواهم و با مردم با احترام بر خورد خواهم کرد
من به زن بودن خودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه
من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند. افتخار میکنم
ملکه سنجری زاده استرالیا

Tuesday, March 20, 2012

اولین شعر من در ۱۳۹۱

اولین شعر من در ۱۳۹۱
شده نوروز عزیزم گره از چهره گشا
به بهاری همه را مژده دهد لطف خدا
تو که مهمان بهاری بگشا پنجره را
ننه سرما دگر از شهر شما کرد ودا
باغبان مژده گل داد به بلبل امروز
و پرستو خبر اورد رسد چلچله ها
حاجی فیروز به هر کوی و بری سر می زد
شده شادی جهان گر به شه و هم به گدا
درد زندان گشاید نفس تازه کند
و کبوتر ز قفس کاش شود زود رها
باغ نارنج چه زیبا به جهان می خندد
و کورش امده گویا همه را کرد صدا
ملکه سنجری زاده استرالیا

Wednesday, March 14, 2012

عمرعشق به سر شد

عمرعشق به سر شد از شکفتن خبری نیست
دگراز لیلی ومجنون در این ملک خبری نیست
مرده در دل عشق واشتیاق و شعله های گرم
مانده ایم پشت دیوار جنون ودلبری نیست
آنکه می لرزید از نگاهش این دل مفتون
رفته است کنون واز او هیچ اثری نیست
شیراز مهد عشق بودو شوروشعرو ادب
بیا حافظ که دیگراز خال هندو هم شرری نیست
گر سلسله ی موی دوست دام بلا بود سعدی
از ما اسیران به جهان دیوانه تری نیست
کورش ازین پندار وکرداری که ما داریم
جز سخن عشق ما را گفتار نیک تری نیست

یک عمر سنجری اشک فشاندیم
اینک به جزاه و اشک ما را هنری نیست
 
ملکه سنجری زاده استرالیا

استاد حسین گل گلاب خالق نغمه ی جاودانه، ای ایران

به یاد شادروان استاد حسین گل گلاب خالق نغمه ی جاودانه، ای ایران* دکتر حسین گل گلاب در سال 1276 شمسی در تهران متولد شد . تحصیلات را در مدرسه علمیه و دار الفنو...ن طی کرد . او فرزند ابوتراب خان ، نقاش زمان قاجار بود که به ادامه تحصیل فرزندش خیلی علاقه داشت .
چند تن از معلمین دار الفنون فرانسوی بودند که گل گلاب نزد آنها فرانسه آموخت و چون شاگرد برجسته ای بود ضمن تحصیل به کار تدریس هم پرداخت .
استاد گل گلاب اولین کسی است که کتاب طبیعی نوشت . او از سال 1304 تا سال 1317 دوازده جلد کتاب در رشته جغرافیا و طبیعی تهیه کرد که در مدارس تدریس می شد.
استاد گل گلاب از سال 1307 مسئول تحقیقات علمی گیاه شناسی شد و از زمان تاًسیس دانشگاه تهران تا سال 1345 به تدریس اشتغال داشت و هیچگاه گرد سیاست و تجارت نگشت.
استاد گل گلاب با همکاری کلنل کاظم وزیری و علینقی خان وزیری به کار موسیقی پرداخت و برای تعلیم تار به کلاس او می رفت . پس از سرودن سرود ای ایران که تحت تاًثیر اشغال ایران توسط متفقین در ایران ساخته شد ، روح الله خالقی آهنگ آن را ساخت و بنان نیز آن را خواند که جاودانه شد .
استاد گل گلاب در فرهنگستان ایران عضویت داشت و لغات زیادی خصوصا در رشته علوم طبیعی پیشنهاد کرد که تصویب شد و اکنون در زبان فارسی رواج کامل دارد .
استاد گل گلاب در 86 سالگی به تنظیم فرهنگ نامه و بیولوژی و گیاهان ایران اشتغال داشت که عمرش وفا نکرد و معلوم نیست که مطالعات او به کجا رسید.
فرهاد فخر الدینی ، رهبر ارکستر موسیقی ملی در این باره می گوید : یکی از رموز ماندگاری سرود ای ایران ، آهنگسازی آن است که همه به راحتی با آن ارتباط برقرار می کنند . شعر روان و ساده آن نیز که از زبان مردم ایران صحبت می کند ، رمز دیگر ماندگاری آن است . شصت سال از ساخت سرود ای ایران می گذرد اما هنوز هم جایگاه خودش را از دست نداده است . یادم است وقتی آن را با ارکستر موسیقی ملی ایران اجرا کردیم ، همه با ما همراهی می کردند . روح اله خالقی آهنگسازان برجسته ایرانی است که توانست یکی از بهترین سرود های ملی را بسازد . فخر الدینی با اشاره به ماجرایی که گل گلاب شاعر این سرود را تحت تأثیر قرار داده بود گفت : شعر و آهنگ این سرود ، همان طور که شاعر و آهنگساز آن اشاره می کنند ، به دنبال یک اتفاق واقعی شکل گرفته و از دل آنها برخاسته است. همین مسئله این سرود را به یک نماد ملی تبدیل کرده است. بافت این سرود و اشعار آنقابل درک و ساده است . طوری که تمام گروه های سنی از کودک تا بزرگسال می توانند آن را اجرا کنند . ضمن آنکه در این سرود تلفیق شعر و موسیقی به شکلی استادانه صورت گرفته و موسیقی در نقطه های اوج و حماسی تر خود روی بیت های حماسی تر نشسته است .
نواب صفا در کتاب خاطرات خود به نقل از دکتر حسین گل گلاب ، شاعر این سرود آورده است : وقتی در سال هزار و سیصد و بیست و سه ایران تحت اشغال متفقین بود . بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان در خیابان شاهد حرکات دور از نزاکت بعضی از سربازان خارجی با مردم بودم . از ناراحتی نمی دانستم چه کنم ، بی اختیار راه انجمن موسیقی را که تازه تأسیس شده بود ، پیش گرفتم . وقتی خالقی مرا دید گفت : چرا ناراحتی ؟ واقعه را برایش تعریف کردم. او گفت ناراحتی تأثیری ندارد بیا کاری کنیم و سرودی بسازیم . این بود که سرود ای ایران خلق گردید . می گویند زمانی که نیروهای انگلیسی و دیگر متفقین ، تهران را اشغال کرده بودند ، حسین گل گلاب تصنیف سرای معروف ، از یکی از خیابان های مرکزی شهر می گذرد . او می بیند که بین یک سرباز انگلیسی و یک افسر ایرانی ، بگو مگو شده است. سرباز انگلیسی ، کشیده محکمی به گوش افسر ایرانی می زند . گل گلاب ، پس از دیدن این صحنه ، با چشمان اشک آلود به دیدن روح اله خالقی ، موسیقی دان می رود و ماجرا را تعریف می کند . خالقی می پرسد ، ماجرا چیست ؟ او ماجرا را تعریف می کند و می گوید : کار ما به اینجا رسیده که سرباز اجنبی توی گوش نظامی ایرانی می زند ؟ و با همان حال ، می سراید : ای ایران ، ای مرز پرگهر

Tuesday, March 13, 2012

سیستم آموزشی ۲ کشور

ژاپني ها همان کلاس اول دبستان، اتمام حجت مي کنند با بچه هايشان  و آنها
را از خیلی چیزها چه واقعی چه غیره واقعی مي ترسانند،
درس اول به بچه ها جغرافيا است؛ نقشه ژاپن را ميگذارند جلوي بچه ها و مي گويند:
 ببينيد اين ژاپن کوچولوي ماست، ببينيد! ژاپن ما نفت ندارد، گاز ندارد، معدن ندارد، زمينش محدود است و جمعيتش زياد و این کشور نیاز به کارگر دارد ... ليست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد ميکنند، خيلي خودماني بچه هايشان را مي ترسانند...همراه با تصب نسبت به سر زمین مادری

در ژاپن نظام آموزشي فهرست مشاغل مورد نياز جامعه را از همان اول کار، به «بچه ها» گوشزد ميکند، کارگر ساختمانی، کارگر برای کار خانه ها ، آشپز، پرستار حتي حجم موضوعات درسي کتابهاي درسي در ژاپن، يک سوم اروپا است، چون ژاپنيها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است!

حالا اين را مقايسه کنيد با کتابهاي درسي و حتي رسانه هاي ما-از هر جناح و طيف، مخالف و موافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها مي خوانند: «اي ايران،اي مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است»
بدونه این که بدانیم این شعر از کجا آمده و به چه مناسبت سروده شده اگر بدانیم به چه دلیل این شعر را جناب گل گلاب سرودند اینقدر سنگ خارج را به سینه نمیزنیم. واما در دبستان هم، اولين درس ما به بچه ها تاريخ است، نه براي عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»، اگر گربه جغرافيايي را هم بگذارند جلوي بچه ها ، باغرور به انها میگیم :« بچه ها ببينيد! ايران همه چيز دارد! ايران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دريا دارد, الماس دارد, طلا دارد و...»

نتيجه اش ميشود احساس «داشتن» و «غناي کامل» وايجاد تلفيقي از تنبلي اجتماعي و حتي طلبکاري که به اشتباه به آن ميگوييم غرور ملي. با اين وصف، کودکان و جوانان و مديران و نسل جديد ما بايد براي چه «چيزي» تلاش کنند؟ ما که همه چی داریم هروز صبح هم یک نفر باید بیاید و سهمیه ما را به ما بدهد و از ما سؤال کند دیگر امری ندارد؟ ما هم بگیم نه و ان شخص برود.

اين ميشود که بچه هاي ما فکر و ذکرشان، ميشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، يعني شغلهاي رويايي و به شدت مادي – که نفع و رفاه «شخص» در آن حرف اول و آخر را ميزند نه نياز کشور-میبینیم که بیشتر کارگران شهر داری افغانی هستند کسی هم، حاضر  نیست که به سراغ کارگری برود یا برایشان ساخته یا ننگه و این شده سرنوشته ما.

م سنجری زاده استرالیا

Monday, March 12, 2012

صبا

صبا
صبا خبر داری از چشم انتظاریم ؟
چشمم لاله گون گشت از شب زند داریم ؟
صبا تو خبر داری از بی قراری ام ؟
دلم هزار پاره شد از خبر ناگهانیت
صبا دیدام شب و روز تر گشته از نوحه سرایم
صبا از نفس افتادم کجای؟
بگو او بیاید به پرستاریم
چون موج بی قرارم به صخره می زنم تن و جان را
صبا کشتی من به گل نشسته بگو "هدایت" بیا به یاریم
آلمان ۱۲-۱ ۲۰۱۲

کاشکی

کاشکی تو گل بودی و من شبنم
کاشکی تو شمع بودی و من همدم
کاشکی تو شاه بودی و من گدای در خانه
کاشکی تو یک پرنده من برات دو پر
کاشکی تو باغ بودی و من یه باغبان
کاشکی به میهمان من تو میزبان
کاش تو طبیب بودی من بیمار هر روزه
کاش من زندانی بودم و تو زندانبان من
این همه کاشکی مرا یقین تویی
مردم امی ام اگر امین تویی
کاشکی...............
تقدیم به استاد شرفی
ملکه سنجری زاده استرالیا با احترام
 7-1-2012 سپانیا



Saturday, March 10, 2012

بزن نی

بزن نی
بزن نی که با ناله ی نی تو بگریم
به سوز نی تو ای دوست چون ابر بهار بگریم
بزن نی که در روزگار، یار همراه ندیدم
بزن نی تا ز یاربی وفا شِکوه کنم از ستم روزگا بگریم؟
بزن نی سوزغم دل شعله می‌کشد به جانم
بزن نی تا با سوز نی تو، های های بگریم
به «مویه» ناله سر کنم ناله دلم از «شور» بر آور
مگر ز رنج اسیری در این دیار بگریم
به پرده‌های دل من هزارغم نهان بین
زسوز نغمه‌های تو خواهم که آشکار بگریم
خوشا دمی که به جان سوزی نوای نی ای دوست
به خلوتی نشینم ، بر شب تارم بگریم
بهار شد بر من خزان زده روم به صحرا و کوه از غم غربت
چومرغ سحر ناله بر آرم، چوابر بهار بگریم
به اشک خویش، رخ لاله را بشویم و در دل
به یاد مردم دیارم تا سحر بگریم
گهی به نغمه، چو مرغِ سحر به باغ بنالم تا به سحر
گهی به زمزمه نی تا سحر بگریم
به یاد فرق یاران و اشک دیده من
هزار بار بزن، تا هزار بار بگریم
م سنجری زاده استرالیا نسیم

Thursday, March 8, 2012

خلیفه هارون الرشید

آورده اند که خلیفه هارون الرشید با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند ، بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد .
در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند !
زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد ...
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود .
صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند !!!
صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت !
زبیده به هارون گفت :این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است !
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه هردفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم ...!!!

Wednesday, March 7, 2012

کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت

کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.
چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند.
آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.
بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!
گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند: آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
گفت:آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل،
دوم آنچه مقدر است بودنی است،
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت

Monday, March 5, 2012

به یاد عزیزانم

به یاد عزیزانم به یاد خواهرم
لحظه ها وامدار دست های تنهای من و تو شده اند
تو مکافات عشق خود را پس می دهی و من ، تاوان حماقت خویش .
آسمان هنوزم هم هیچ فرقی نکرده
همه چیز معمولیست
این من و تو هستیم که مستعمل شده ایم .
هنوز هم آفتاب از باختران که تلالو می شود ، زیباست .
هنوزم هم آواری خوش نسیم،
که از دامنه ی صحرا گل یاس و ریحان را شامه نواز تنهایی هایمان می کند دیدنیست .
هنوزم هم آواری مرغ عاشق وجود داره نه !
این من و تو هستیم که وامدار حوادث شده ایم .
امروز حکایت غریب دیروز و قصه ی ناگفته فرداست .
هنوز هم می شود با دست های خالی ، سر پناه از عشق ساخت .
هنوز هم می شود در عمق نگاه نگرانم ، شعله های محبت افروخت .
هنوزم هم می شود سوا ربر پای مرکب عشق ، رهسپار دیار دوست شد .
هنوزم هم دنیا زیباست چه با من - چه بی من .
هنوزم هم بی حضور یاد دوست و مرحم نشین زخم های دل ،
می شود عشق و خاطره شان در دل کاشت و به یادشان زندگی کرد .
کافیست دستهای خود را ستون تنهایی خویش قرار دهیم ،
و با کمی چاشنی توکل بگویی الهی و ربی من لی غیرک , مطمئن باشیم
هیچوقت با یادش احساس تنهایی نخواهیم کرد .
م سنجری زاده استرالیا

Sunday, March 4, 2012

شکایت

شکایت
دلم از این همه غصه هایت شکوه دارد
هوای خنده ی مستانه دارد
ز تلخ کامی من مانند زهر است
ز دست روزگارم هم شکوه دارد
تو هم آبستن دردی عزیزم
زمین از آسمانت شکوه دارد
تمام لحظه هایم مرده بی تو
دلم از روزگارت شکوه دارد
غرورم رفته و رفته جوانی
جوانی از غرورت شکوه دارد
هنوزم کوچه هایم سرد و مطرود
ز سردی لبانت شکوه دارد
من آن مستم که بی باده شکستم
دلم از طرز فکرت شکوه دارد
هوایت پر شده از مستی و غم
لباب غصه هایت شکوه دارد
صنم محنت کش دوران نمودی
که از حال و هوایت شکوه دارد
شکستی قامت زیر غرورت
ز مستی های رویت شکوه دارد
بهارش پر نمودی از تلاطم
خزانش از بهارت شکوه دارد
پرنده چون رود جایی ندارد
صنم از این نشانت شکوه دارد
هنوز هم بستر شب های من غم
غمم از حال و روزت شکوه دارد
م، سنجری زاده استرالیا ۵ مارچ ۲۰۱۲

ملکه قلبها

می خوام ملکه قلبها باشم می خوام در قلب انسانها خانه کنم نه در ذهن انسانها
چون ان که درقلب باشد فراموش نخواهد شد اما ان که در ذهن است فراموش خواهد شد
پس باید عاشق بود و به انسانها عشق ورزید از حسادت ، از بدی، از دشمنی دور شد تا ملکه قلب ها باشید
م سنجری زاده استرالیا

Friday, March 2, 2012

الهی به حرمت خوبان درگهت

الهی به حرمت خوبان درگهت - نه به حرمت من و دستهای خالیم - که نظر لطفت رو شامل حال کشور عزیزم ایران کن و مگذارمردم عزیزم بیش از این زیر چرخ مدور نا ملایمات زندگی کم آورد و لب به شکوایه به درگهت باز کند خشکی را از کشور ایران دور کن راستی و درستی را در دل مردم کشورم بکار
ای پروردگار جهانیان- تو قادری و متعال نه از دامنه ی کرمت دل بریده ات و نه به حکمتت تردیدی بدل دارم
اما استغاثه هایم را بشنو و بر زخم های دلم سرزمینه عزیزم مرحمی عطا فرما که هر آینه تو آیینه دار تمام خوبی ها و پاکی هایی، خدایا جنگ و بدی را از سرزمینم دور کن
الهی آمین - یا رب العالمین

م سنجری زاده استرالیا