Sunday, October 6, 2013

 


مصاحبه خانم الهه
   


الهه يکي از مهم ترين خوانندگان تاريخ موسيقي ايران است.
او با صدای خود بسياری از آوازهای سنتي، پاپ، جاز و استاندارد را به شهرت رسانده است.
 صدای او آنقدر دلنواز بود که داوود پيرنيا، بنيانگزار و مدير برنامه "گلها" در راديو ايران الهه را برای مديريت اين برنامه انتخاب نمود. صدای او بيش از هر خواننده ديگری در برنامه "گلها" پخش شده است.
 
آن سينگلتون: ممکن است خلاصه ای از زندگي خود  بعنوان يک خواننده را بيان بفرماييد؟

الهه: من سالها در رشته خوانندگي اصيل ايراني آموزش ديدم و در آن زمان داوود پيرنيا اين نوع خوانندگي را از طريق برنامه "گلها" که از راديو ايران پخش مي گرديد به شنوندگان آن معرفي نمود. اين ارکستر و خوانندگان برنامه گلها بودند که پايه های موسيقي اصيل ايراني را انسجام بخشيدند. در طي مدت پانزده سالي که اين برنامه پخش مي گرديد، من خواننده اصلي آن بودم. البته بعد از انقلاب ديگر امکان پخش صدای زنان خواننده ميسر نبود و ما ساکت شديم.
 
آن سينگلتون: با چنين گذشته ای لطفا بفرماييد که چه شد که با مجاهدين خلق مرتبط گرديديد؟
 
الهه: مدت های زيادی بود که من ديگر امکان خواندن برای مردم ايران را نداشتم. يکي از راههايي که من مي توانستم به خوانندگي ادامه بدهم پيوستن به تبعيدياني بود که در سواحل غربي امريکا مقيم شده بودند ولي اختلافات في مابين آنها بقدری زياد و از طرفي بي ربط و خرده ريز بود که من علاقه ای به پيوستن به هيچ يک از اين گروهها پيدا نکردم.
در سال هزار و نهصد و نود و چهار برخي به من مراجعه کرده و خود را بعنوان "ايرانياني روشنفکر" در اروپا معرفي نمودند که مي خواهند کنسرتي ترتيب داده و از اين طريق از يک طرف مخالفت خود با رژيم آخوند ها را بيان کنند و از طرف ديگر همبستگي خود با مردم داخل ايران و مبارزاتشان برای آزادی و دموکراسي را نشان بدهند. آنها گفتند که از مجاهدين خلق هم حمايت مي کنند. البته من قبلا نام مجاهدين را شنيده بودم ولي چيز زيادی از آنها نمي دانستم. اين افراد آنها را بصورتي به من معرفي کردند که انگار اين ها برای آزادی مي جنگند.
آنها من را به اجرای برنامه در کنسرت دعوت کردند. احساس من هميشه اين بود که صدای من ،بخاطر اين که از طريق شنوندگان برنامه "گلها" معروف شده است، پس متعلق به مردم است و من بايد آن را به هر طريقي که شده به آنها برگردانم. مجاهدين وسيله ای بودند که مي توانست چنين راهي را باز کند. البته من تنها نبودم و خوانندگان مشهور ديگری هم بودند که توافق کردند تا در اين کنسرت ها شرکت کنند.
 
آن سينگلتون: ممکن است در مورد روش های نزديک شدن اين افراد به مردم و بخصوص چگونگي رفتارشان با خود شما برای جلب توافقتان برای شرکت در کنسرت توضيح بدهيد؟
 
الهه: من به آنها گفتم که اگر چه من سمپاتي ای نسبت به پايداری مجاهدين در قبال رژيم ايران احساس مي کنم ولي به شخصه در مسائل سياسي گروه ها دخالت نخواهم کرد بنابراين آنها فقط مي توانند از پرچم ايران در کنسرت استفاده کنند و نه علائم ديگر و من هم در آن کنسرت فقط آواز های کلاسيک ايراني را خواهم خواند و نه هيچ کار ديگری. لازم است ياد آوری کنم که من در تمام مدت خوانندگي ام تا بحال هيچ وقت قرارداد و امضا و اين چيز ها نداشته ام. حرف من هميشه کافي بوده. ولي آنها اصرار مي کردند که کنتراتي رسمي امضا شود. من به اين اعتبار که اين ها آماتور هستند و غيره قبول کردم. قرارداد برای شش برنامه کنسرت بود با تاکيد بر غرامتي چند هزار دلاری در صورتي که من حاضر به خواندن نشوم. از آنجا که چنين چيزی تا بحال برای من اتفاق نيفتاده بود قبول کردم. آنها رفتند و من ديگر آنها را نديدم. يک ماه قبل از شروع کنسرت من هنوز هيچ اطلاعي نداشتم و بنابراين شروع کردم به تماس گرفتن ولي بي نتيجه بود. يک هفته قبل از زمان کنسرت متوجه شدم که کنسرت به نام مجاهدين خلق و در حمايت از مريم رجوی اعلام شده است!
بعد از اين کنسرت، راديوهای ايراني شروع کردن به بدگويي به من چرا که برای مجاهدين خوانده بودم. مجاهدين هم از طرف ديگر فقط نيمي از دستمزد من را دادند و رفتند. راديو امريکا گفت که من بايد پشت ميکروفون رفته و از ايراني ها در هر کجا که هستند معذرت خواهي کنم. در چنين وضعيتي تمام گروه های آپوزيسيون بجای اين که به کمک من بيايند فقط من را بيشتر و بيشتر به طرف مجاهدين هل دادند. اين بود نتيجه فشارها و انتقادات و حملات بي رحمانه ای که به من مي کردند. من ديگر هيچ پناهگاهي نداشتم.
در چنين وضعيتي، مجاهدين پروژه ای از نشان دادن محبت و احترام و غيره نسبت به من را آغاز کردند. آنها وانمود مي کردند که واقعا برای من اهميتي قائل هستند و نگران من هستند. در اين فاز، من واقعا به چنين محبت هايي نيازمند شده بودم. من حالا مي فهمم که اين روش معمول فرقه ها برای عضو گيری از ميان مردم است. در آن زمان اگرچه من متوجه مي شدم که اين ها دروغ است ولي يک نيازی و يک چيزی در رفتار و گفتارشان بود که جلبم مي کرد و از طرف ديگر بشدت علاقه مند شده بودم که بيشتر در مورد آنها بدانم.
 
آن سينگلتون: آيا مي توانيد توضيح بدهيد که از نظر شما مجاهدين چگونه بصورت يک فرقه عمل مي کنند؟
 
الهه: من از طرف آنها دعوت شدم که بعنوان يک خواننده به آنها بپيوندم و البته فکر مي کردم که آنها جنگجوياني برای آزادی هستند ولي خيلي زود واضح شد که آنها يک فرقه بيش نيستند. فرقه ای با محدوده فکري بسيار بسته و متعصب.
بعد از اين که برخي خودشان را در اعتراض به دستگيری مريم آتش زدند به آنها گفتم که ديگر با من هيچ تماسي نگيرند. آنها مثل حسن صباح هستند. نه، بدتر. حسن صباح با مقطوع النسل کردن مردانش آنها را در مقابل غريضه های جنسي شان حفظ مي نمود ولي او هرگز از پيروانش نخواست که خودشان را بخاطر وی بسوزانند. رجوی هيچ رحمي ندارد. او خودش را بالاتر از هر کس و هر چيز مي داند. رجوی ها در بهترين خانه ها خودشان را در دريايي از لباس و غذا و زندگي لوکس غرق کرده اند و بقيه واقعا در حال زجر مستمر به زندگي شان ادامه مي دهند.
دوستي در ميان مجاهدين معني ندارد. آنها حتي در قبال هوادارانشان هم بشدت خشن هستند. فرماندهان به آنها دستوراتي مي دهند که واقعا هيچ معني و منطقي ندارد. آنها دو چهره دارند. يکي چهره خوب بيروني است که سعي مي کنند به جهان خارج نشان بدهند و ديگری چهره عصبي، خشن و فحاش واقعي شان.
بيشترين تنفر من از آنها بخاطر کارهايي است که در عراق کرده اند. من بخاطر آنچه که آنها و عراقي ها با کشور من کردند  از آنها متنفرم.  من بعد ها در داخل آنها متوجه شدم که رجوي هيچ مرزي ندارد. او واقعا برايش فرقي نمي کند که با چه کسي همکاری مي کند، دوست، دشمن، ... يک بار من از مريم در رابطه با کارشان با صدام پرسيدم. او به من گفت: "اگر صدام جنگ را نباخته بود و ايران را تصرف کرده بود، وقتي که ما ايران را بدست مي گرفتيم خوزستان را بعنوان جايزه به صدام مي داديم"!
يکي از مسائلي که مشاهده آن از نزديک بسيار حيرت آور بود حسرت بي پايان رجوی ها برای قدرت است. به ياد دارم که يکي از اعضای شورای ملي مقاومت با مسعود رجوی در مورد آنچه که مجاهدين پس از گرفتن تهران خواهند کرد صحبت مي کرد. رجوی که چشمانش در اين زمان برق مي زد به وی گفت: "وقتي ما به ايران برسيم، چند روزی طول خواهد کشيد که خود را به تهران برسانيم. ما در راه يک ميليون بسيجي و يک ميليون پاسدار خواهيم کشت و ... آنگاه بايد ببينيم بعد چه بايد بکنيم."
روابط جالبي بين رهبران سازمان هست. برای همه مشخص است که مريم بشدت دنبال قدرت کامل است و در اين راه به دنبال کنار زدن مسعود است. همسر سابق وی مهدی ابريشمچي هم مي خواهد که وی جايگزين مسعود شود. چرا که نه؟
بايد بگويم که اگر امريکا بخواهد از آنها حمايت کرده و بطرف ايران هولشان بدهد آنها در ايران به مراتب بد تر از صدام برای امريکايي ها در عراق خواهند بود. آنها در زمان جنگ فعاليت های اطلاعاتي بر عليه کشور خودشان داشته اند. من اخيرا يک پرستار ايراني را ديدم که حين توضيحاتي که مي داد و يادش مي آمد، نمي توانست جلوی گريه خودش را بگيرد. او گفت که کارخانه آزمايش ورقه های بزرگ فلزی دست کرده بود که در جنگ بتوان از آنها بعنوان حفاظ استفاده نمود. اين ورقه ها برای حفاظت بيش از سي هزار سرباز مورد استفاده قرار گرفته بود ولي از آنجايي که مجاهدين اطلاعات مربوطه را به عراق داده بودند، عراقي ها منطقه را بمباران کردند و حدود هفتاد تا هشتاد هزار نفر به همين خاطر جان خود را از دست دادند. به همين خاطر است که مي گويم آنها واقعا بيش از آنچه قابل باور باشد بي ريشه هستند.
 
آن سينگلتون: آيا شما قبل از ارتباط با مجاهدين آنها را مي شناختيد؟
 
الهه: من راجع به آنها شنيده بودم. ولي به اين صورت که اکنون مي شناسمشان، نمي شناختم. من فکر مي کردم آنها آزاديخواه هستند. ما در مورد جنايات مشترکي که با صدام انجام داده اند نمي دانستيم. بخصوص ما هيچ اطلاعي از رفتار آنها در درون سازمانشان نداشتيم.
امروزه من به اندازه کافي با چشم های خودم ديده ام و تنها چيزی که بايد بگويم و تاکيد بکنم اخطار به ديگران است که به اين فرقه نزديک نشويد. اين ها خائنين و بزهکاراني بيش نيستند. وقتي هم مي گويم بزهکاران، منظورم غلو کرد نيست. من يک بار برای ملاقاتشان به پاريس رفتم. البته آنها سعي زيادی برای رسيدگي به ما کردند ولي يک زن جوان در ميانشان بود که در کنار ما کار مي کرد. دقيقا بخاطرم مانده است!
يک روز عصر که من واقعا خسته شده بودم ولي تفکرات اجازه خواب نمي داد به اطاقم رفتم و قرص خواب خوردم تا آرام بشوم. بعد از مدتي صدايي در اطاق شنيدم و نيمه خواب و نيمه بيدار سرم را بلند کردم و ديدم که اين زن جوان در حالي که دستش توی کيف من است ايستاده است. من آنقدر حالم بد بود که اصلا نفهميدم خواب مي بينم يا بيدارم و به هر حال دوباره به خواب رفتم.
وقتي که صبح بيدار شدم متوجه شدم که پاسپورتم، کارت سبزم، کارت های ديگرم و حدود هزار دلار از کيفم دزديده شده است. با اين وجود اين زن بدون تعارف در مقابلم ايستاده بود و به روی خودش نمي آورد و وقتي که من با وی رودررو شدم يکي از زنان فرمانده شان دخالت کرد و وی را بيرون فرستاد. آنها هيچ وقت اموال من را پس ندادند.
يک بار ديگر بخاطر دارم که من را راضي کردند تا از قرارگاهشان در عراق بازديد کنم. قبل از رفتن به خاطر اين که يکي از کفش هايم پايم را مي زد، يک تکه کاغذ تا کرده در کف آن گذاشته بودم. در زمان شام در قرارگاه، من کفشم را در آوردم که پايم کمي آرام بگيرد و بنظرم اين تکه کاغذ ديده شد. يکي از زن ها که در کنار من نشسته بود بدون هيچ تعارفي سريعا اين تکه کاغذ را برداشت و فرار کرد و ناپديد شد. يک لحظه واقعا خشکم زد. چي؟
بعد از چند لحظه متوجه شدم مسئله چه بوده است. آنها فکر کرده بودند که فردی در کمپ نامه ای به من داده که با خودم از آنجا خارج کنم. اينجا بود که واقعا همه پرده ها از جلوی چشمانم افتاد. حالا ديگر من مي دانستم که برخي از افراد واقعا خواستار خارج شدن هستند و مي دانستم که آنها هر کاری انجام خواهند داد تا کسي نتواند فرار کند و مي دانستم که تمامي داستانهايي که در باره شکنجه و زندان افراد خودشان گفته مي شود حقيقت دارد. من واقعا نگران شده بودم
من بيش از آنچه که لازم باشد ديده ام. من ناظر بسياری از کارهای غير قانوني شان بوده ام ولي مي داني، بدترين کاری که مي کنند که در ظاهر غيرقانوني هم نيست بازی با مغز و قلب مردم بي گناه است.
من بخاطر کمک به مردم ايران به آنها پيوستم و خيلي هم سعي کردم بلکه بتوانم آنها را عوض کرده و يا متوجه واقعياتشان کنم. چه در مورد خودشان و چه در مورد اطرافشان. انگار که حتي خودشان هم نمي توانستند چيزی جز دروغ های توليدی خودشان را ببينند. من حتي مدتي سعي کردم مريم رجوی راضي کنم آن لباس های مسخره ای را که مي پوشد عوض کند. اولين بار که ديدمش لباس يونيفورم نظامي به تن داشت. واقعا با کاری که بايد انجام مي داد بي ربط بود. وقتي که به وی پيشنهاد کردم که سعي کند کمي جالب تر لباس بپوشد، رفت و هزاران دلار خرج لباس های مسخره زرد و صورتي و کيف و پارچه پرده ای کرد. انگار اصلا هيچ ايده ای نداشته باشد. کساني که دوره اش کرده اند هم جرئت ندارند انتقاد که هيچ حتي پيشنهاد بکنند که وی يک مقدار به طرز ديگری رفتار کند. فقط من بودم که جرئت داشتم آن لباس های نظامي را از تنش خارج کنم.
 
آن سينگلتون: رفتار مجاهدين وقتي که فهميديد که ميخواهيد ترکشان کنيد چگونه بود؟
 
الهه: اين يک واقعيت است که وقتي انسان در چنگال مجاهدين اسير مي شود راه فراری متصور نيست. درست مثل موش در چنگال گربه. هر وقت بخواهي فرار کني، پنجول روی سرت فرود مي آيد. بعضي وقت ها با چنگالهای بيرون آمده و بعضي وقت ها با نرمي دست و بدون چنگالها. در هر صورت خارج شدن واقعا کار سختي است. يکي از راه هايي که برای نگه داشتن افرادی مثل من استفاده مي کردند توليد بدهي مالي برای فرد بود. آنها هيچ وقت تمام پول قرارداد هايشان را نمي دادند. آنها هميشه قول ميدادند که هفته ديگر، ماه ديگر، دفعه ديگر..
يکي از افراد معروف شورا چندي قبل از خروجم به من گفت: الهه، چرا خودت را خلاص نمي کني. افرادی مثل من نمي توانند خارج شوند بخاطر اين که صد در صد وابسته به رجوی شده ايم و برای مينيمم هايمان هم به او نيازمنديم. ما يک قران هم نداريم ولي تو حداقل خانه و فاميل خودت را داری و وابسته نيستي. تا زمان برايت باقي است فرار کن". من با شنيدن اين کلمات واقعا متاسف و متاثر شدم.
يک روز مريم را درپاريس ملاقات کردم و به او گفتم: "ببين. قفسي که من را داخل آن گذاشته ايد حتي طلايي هم نيست. چوبي است. من نمي توانم مردم را ببينم آنها هم نمي توانند من را ببينند". تنها واکنش اين زن اين بود که فقط به من خيره نگاه کند. از آنها خواستم بدهي شان به من بابت قراردادها و کارهايي که انجام شده است را بدهند. هنوز که چيزی پرداخت نشده. 
هر وقت من در مورد پولي که به من بدهکار بودم سوال مي کردم و بايد بگويم طي سالها به مبلغ زيادی تبديل شده بود آنها مي گفتند نمي توانيم بپردازيم. زمان کوتاهي بعد از شروع جنگ عراق محمد محدثين را ديدم که به من گفت: "ببين الان نفرات ما در عراق زير حمله هستند و ما هم هيچ پول نداريم". چهار روز بعد پليس فرانسه به خانه مريم رجوی در پاريس ريختند و در ميان انبوهي از لباس گرانقيمت و کامپيوتر حدود هشت ميليون دلار نقد کشف کردند. فکرش را بکنيد. دفعه بعد که محدثين را ديدم واقعا از خجالت سرخ شده بود ولي هنوز هم که هنوز است طلبم را دريافت نکرده ام.
سال گذشته بالاخره به اين نتيجه رسيدم که ديگر کافي است. من يک نامه رسمي به آنها فاکس کردم که مستقيما مريم رجوی را خطاب قرارداده بودم. ولي الان بيش از يک سال است که هنوز حاضر به اعلام جدايي من نشده اند و بنظر مي رسد که نمي خواهند قبول کنند. آنها به تلفن کردن هايشان ادامه دادند و مي گفتند بيا و طلب و پولت را بگير. يک بار گفتند که من بايد مريم را درپاريس ببينم تا بدهي شان را بدهند. وقتي آنجا رسيدم ديدم که باز ميهماني شام گرانقيمتي را تدارک ديده اند که باصطلاح بخاطر من بود. آنها تعدادی از همسايه های اور سور اواز را دعوت کرده بودند و حتي دانيل ميتران را هم باز آورده بودند برای شام. در آن شب مريم مرتب سعي مي کرد که نزديک من بنشيند و با من عکس و فيلم بگيرد ولي من متوجه شدم و از او دوری جستم. طبعا باز هم من بدون دريافت پولم از آنجا خارج شدم.
درواقع  من يک مقدار ترس هم داشتم. مي دانستم که حتي در حال حاضر هم آنها از روش های اطلاعاتي و استراق صمع و غيره بر عليه افرادی که مشکوک به مخالفت با آنها باشند استفاده مي کنند. آنها بدين صورت از تلفن استفاده مي کنند که به فردی زنگ زده خودشان را فرد ديگری معرفي مي کنند تا بتوانند اطلاعاتي در مورد شخص مورد نظرشان بدست آورده و البته آن را ضبط کنند. اين کار فقط در مورد ايرانيان انجام نمي گيرد بلکه از اين روش بر عليه غربي ها هم استفاده مي کنند. با سازمان های حقوق بشری، با مراکز دولتي و غيره. قربانيان مجاهدين فقط ايراني ها نيستند. من همچنين کشف کردم که آنها برنامه هايي را دنبال مي کنند که باعث "توليد حادثه" برای برخي افراد بشوند. من همين الان خيلي نگران هستم. آنها قادر به هر کاری هستند. آنها شبکه گسترده ای را در اروپا ايجاد کرده اند که مي تواند به راحتي و بدون سر وصدا به من يا فرزندانم صدمه بزنند. من هنوز بصورت جدی نگران خودم و بچه هايم هستم.
 
آن سينگلتون: فکر مي کنيد ارتباط شما با مجاهدين بر نظر مردم نسبت به شما تاثير گذاشته باشد؟
 
الهه: من معتقدم که تاريخ خودش قضاوت خواهد کرد. ما همه در طول زندگي خود اشتباهاتي را انجام داده و مي دهيم. همه ما بالا و پايين رفتن هايي را تجربه مي کنيم بخصوص الان که تاريخ معاصر ايران شاهد تغييرات عظيم و همچنين سختي هايي برای بسياری از مردم بوده که همه ما بايد با ماکزيمم توانمان آنها را تحمل مي کرديم. آنچه که به آن اطمينان دارم اين است که آنچه از من خواهد ماند صدای من است و در سالهای بعد از من مردم از صدا و آوازهای من لذت خواهند برد. اين ها متعلق به ايران و جهان موسيقي است. مجاهدين هم خارج از اين که من چقدر در آن دخيل بوده ام در تاريخ سر جای خودشان نشانده خواهند شد. من معتقدم که تاريخ آنها را همانطور که ما شناختيمشان، بعنوان دروغ گويان زبون و خائنين به وطنشان مورد قضاوت قرار خواهد داد.
 
آن سينگلتون: آخرين سوال اين که نظر شما در مورد نگرش سازمان مجاهدين به هنر چيست؟
 
الهه: برای مجاهدين هنر هم مثل هر چيز ديگری است. اگر بتوانند از آن سوء استفاده کنند ، دريغ نخواهند کرد. غير از اين برايشان معني ديگری ندارد. آنها هر کس و هر چيز را در راه اهدافشان مورد سوء استفاده قرار مي دهند و اين مي تواند مردم باشند يا هنر. آنها همانطور که مردم را به راحتي از بين مي برند هنر را هم نابود مي کنند و البته هنرمند را هم به همراه آنها.

No comments:

Post a Comment