Saturday, October 31, 2015

رخ بنما باغ و گل و گلستانم ارزوست
بر سرایم درایی حبیب خدایم ارزوست 
ای افتاب عشق از زیر ابر به در شو
ان سیمای تابانم ارزوست 
ای عشق از معشوق جان طلب کن 
جانبازی در راه عشقم ارزوست
همچون یعقوب سوخته ام از فراق
دیدار یوسف کنعانم ارزوست
دنیا بی تو معنی ندارد
با تو دشت و بیابانم ارزوست
از این همه بی وفایی و بد عهدی
سخت دلم گرفته شیر خدا و رستم دستانم ارزوست
به تنگ امده ام ز فرعون و این همه ظلم فرعونیان
ان مرد خدا موسی عمرانم ارزوست
از این خلق کج رفتار و بد اندیش
ملوم کشتم در این باغ بی عدالتی 
ان عدل و دیوان شیر خدایم ارزوست
گویا تر ز بلبل منم اما مهر بر لب زدم
ان فریاد و فغانم  عاشقانه ام ارزوست
منم ان شیخ که با چراغ و شعم همی گردم به گرد شعر
که از دیو ملولم و انسانم ارزوست
گفتن عشق و مهر و وفا یافت نمیشود مجوی
گفتم ان که یافت نمیشود انم ارزوست
هزاران کور و کر بیمارو ناخوش در کنار
ان عیسی شفابخش مریمم را ارزوست
ظلم و بی عدالتی دنیا را گرفته
عدل موسی و عیسی و محمدم ارزوست
صنم گو هدهدم حضور سلیمانم ارزوست



No comments:

Post a Comment