وعده دادی که پاییزشود برگردی
وقتی احساس تو لبریز شود برگردی
گفته بودی که همه عشق شدی میایی
همسفر با تب و پاییز که شدی می ایی
داغ تنهایی من سرد شد از دوری تو
کام شیرین دلم تلخ شد از دوری تو
خنده کردی و قدم در قدم باغ زدی
شعر پاییز مرا سر در این باغ زدی
سر دل باز شد و چشم خدا بارانی
تو نگفتی که میایی یه شب بارانی؟
مانده در خاطر من نقش هزار چهره تو
وعده دادی که پاییز شود برگردی
چشم خیره به در مانده که تو برگردی
No comments:
Post a Comment