تقدیم به دوست عزیزم ....... خیلی نیست که با او آشنا شدم اما انگار که سالهاست او را میشناسم
خیلی از دل ها و دل من زخم قدیمی دارند مهم نیست زندگی خوب و لذت بخش است و هیچ کمبودی از نظر مالی نیست اما ان زخم بعضی وقتها سر باز میکند و میشود کلام ،میشود قصه ،میشود شعر
عشق را در زلالی آب دیدم
عشق را در زبان مادر دیدم
عشق را بر دست پینه بسته پدر دیدم
عشق را بر پر پروانه دیدم
عشق را در سوختن شاپرک دیدم
عشق را در دیوان شمس تبریزی دیدم
عشق را بر بیستون وتیشه ی فرهاد دیدم
عشق را در آوارگی مجنون دل سوخته دیدم
عشق را در رسوای زلیخا دیدم
اما ای دریغ که لیلی را بی مجنون دیدم
م سنجری زاده
سلام
ReplyDeleteامدم تا سجده ای بر ماه خرم رو کنم
راز هستی را به پیش آشنایی گو کنم
با نسیم مهربانی سر کنم یک جرعه صبح
وانگهی از دل نوای سوز بر هرسوکنم
تقوی