Sunday, April 22, 2012

تو اشنای کدامین قبیله ای

تو اشنای کدامین قبیله ای
یا تبلور کدام اندیشه ی
این چه صیغه ایست که تو
همیشه حکایت آغازی?
و این چه حکمتیست که من
همیشه اسیر پایانم?
این چه صیغه که تو بی وفایی میکنی
و این چه حکایت دردناکی که من پیمان شکنم.
تو گفته بودی که شب
جلوه ی زیبای فردا هست
تو خود که جلوه ی هر فردایی
پس از چه رو
در اندیشه فردایی
راستی در فردای اندیشه هایت
من حکایت کدامین آغازم?
آغاز یک پایان
یا پایان یک آغاز
من کجاه قلب تو بودم?
من کجاه زندگی تو بودم?
تو عجب آشنایی که با من
احساس غریبی می کنی
تو چه جور آشنایی هستی که با من بیگانه ای
و این چه غریبیست که تو برای من
همیشه آشنای دیرینی
گاهی از روزن خیال
دستهایم ترا می طلبد
و گاهی درهیاهوی فراغ
چشمانم ترا می جوید
و من هر چه بیشتر در جستجوه تو بودم کمتر یافتم تو را
راستی در این میکده
ساغر کدام مینایی?
تو در این انتظار تلخ و جانکاهم
معنی کدام واژه ی تقدیری
من ز تو می نویسم و تو هنوز
در سکوت مبهم یک ابهامی
من نوشتم از تو ای گذار گذر
در سکوت مبهم خویش
واژه ی کدام تاثیری
وای بر من زمان ، زمان رفتن شد
همچنان تو باورم داری ؟
یا که نه ، در فراسوی زمان
یا که مثل سراب تو هم مرا
در درون گذشته ها جا دادی
من باور هر روزه ی تو شده ام
تو باور کدامین فردی
تو از همیشه گذشته ای ولی
من کجاه اندیشه تو بودم؟
تو که از من بی خبری!
نه نگو که نگاهت فریب خورد و شکست
نه نگو که تو همیشه عزیز منی
نه نه تو نبودی
باورت می شود همچنان در تعمیم
تو حدیث شامگاه شام منی
دستهایت رنگ کدام دست دارد
یا نگاهت
رنگ باخته ی کدامین رنگ است
دل باخته ی کدامی صنمی؟
تو که خود گفته بودی روز نخست
از تمام رنگها بی رنگی
پس چرا رنگ تو رنگ باخت به من
پس چرا کاین چنین بی رنگی
نه بهتره بگویم که تو هفت رنگی
کوله بارت ، به دوش گیر،همسفرم
من و تو عازم یک تقدیریم
من و تو در بسامد درد
راهی سرزمین تقصیریم
جرم من هوس بود و جرم تو هیچ
ساده می گویم ، که بی تقصیری
تو! وای بر من تو که محرم بودی
چه شد که اینک در چشمم مجرم شدی
می شوم عازم خیال کوی تو باز
می زنم به قرعه دل فال سخن
می کشم درون خاطره ام
که تو یار بی وفا
همیشه تنهایی ؟
می کشم درون جام خیال
زورقی ز جنس بال و پرم
می نشانم ترا در دل شط
تا ببینی طلسم نامردی
وای من ،
وای من چه نازک مثله برگه گل شودم م
شده ام
وای من ، عجب تقدیری
چه گناه بزرگتر از بوالهوسی
که بجز مرگ ندارد تعبیری
تو یار نبودی تو .....
زیبای دستان ترا من
پیش رازقی غزل کردم
واژه واژه های غزل
پیش چشم تو رو کردم
پیش چشم تو نوشتم که برو
ای نسیم کوچه های دلتنگی
پا منه رو به کوی خراب دلم
تا نگویی به من تو باز بد کردی
برو برو
من کجاه زندگیت بودم تو که آشنائی من بودی
آری برو

No comments:

Post a Comment