بی وفا آمد و حالم بدتر کرد و رفت
کلبۀ ویرانه ام را معطر کرد و رفت
چون پرستوی سبک بارازافق پروازکرد
او هوای یک عشق دیگرکرد و رفت
گره ای ازبارغمهای دلم او باز نکرد
... گرۀ تنهاییم را کورتر کرد و رفت
رفت در این روزگارخسته ام تنها گذاشت
فرصت عمرمرا اینبارآخرکرد و رفت
او تمام قصه های عشق را نشنیده بود
اوفقط یک روزدرتقدیرمن سرکرد و رفت
آمد و آرامش جان را به طوفان ها سپرد
کوچ خود را با شکست دل برابر کرد و رفت
آسمان ابری دل را هوای گریه داد
گونه ی احساسهایم را تر کرد و رفت
در پس پرده چون دید با دیوار نجوا می کنم
پرده را بالا زد جنونم را باورکرد و رفت
بین تقدیر و من تصمیم خود کرد انتخاب
غنچه های عشق را نشکفته پرپر کرد و رفت
سنجری زاده بیهوده پی ستاره میگردی درآسمان
آن بی ستاره شهابی بود درافق گذرکرد ورفت
شعر از ملکه سنجری زاده استرالیا
کلبۀ ویرانه ام را معطر کرد و رفت
چون پرستوی سبک بارازافق پروازکرد
او هوای یک عشق دیگرکرد و رفت
گره ای ازبارغمهای دلم او باز نکرد
... گرۀ تنهاییم را کورتر کرد و رفت
رفت در این روزگارخسته ام تنها گذاشت
فرصت عمرمرا اینبارآخرکرد و رفت
او تمام قصه های عشق را نشنیده بود
اوفقط یک روزدرتقدیرمن سرکرد و رفت
آمد و آرامش جان را به طوفان ها سپرد
کوچ خود را با شکست دل برابر کرد و رفت
آسمان ابری دل را هوای گریه داد
گونه ی احساسهایم را تر کرد و رفت
در پس پرده چون دید با دیوار نجوا می کنم
پرده را بالا زد جنونم را باورکرد و رفت
بین تقدیر و من تصمیم خود کرد انتخاب
غنچه های عشق را نشکفته پرپر کرد و رفت
سنجری زاده بیهوده پی ستاره میگردی درآسمان
آن بی ستاره شهابی بود درافق گذرکرد ورفت
شعر از ملکه سنجری زاده استرالیا