مرا درگوشه عزلت، در این
ویرانه ها تنها رها کردی
ناشا جانم
منم آن کس که محتاج گل
خوشبوی احساس توهستم
ناشا جانم
نمی دانم که می دانی شکسته این
دل زارم
خبرداری تو آیا از دل تنگ پریشانم
منم آن کس که درشبهای دلگیرپائیزی
درد دل با دیوار می گویم
ناشا جانم
منم آواره مسکین که در این غربت پاییز
پی دلدارمی گردم
من آن آفتاب پرستم که در ظلمت
پی خورشید می گردم
ناشا جانم
بگوای شهریار ،قصه هایم
بگو ای آفتاب زندگی بخش
نخواهی کرد در باران فراموشم
به یادت هر شب و هرروز
شراب تلخ هجران تورا چون آب می نوشم
همه شب تا سحربا خیالات
حدیث عشق می گویم
آهنگ صدای دلنوازت
همواره می پیچد در گوشم
کاش عادت می کردم
با درد دوری سر کنم گاهی
اگرچه خوب می دانم
که بی تو.یک شمع خاموشم
ناشا جانم. ناشا جانم
ویرانه ها تنها رها کردی
ناشا جانم
منم آن کس که محتاج گل
خوشبوی احساس توهستم
ناشا جانم
نمی دانم که می دانی شکسته این
دل زارم
خبرداری تو آیا از دل تنگ پریشانم
منم آن کس که درشبهای دلگیرپائیزی
درد دل با دیوار می گویم
ناشا جانم
منم آواره مسکین که در این غربت پاییز
پی دلدارمی گردم
من آن آفتاب پرستم که در ظلمت
پی خورشید می گردم
ناشا جانم
بگوای شهریار ،قصه هایم
بگو ای آفتاب زندگی بخش
نخواهی کرد در باران فراموشم
به یادت هر شب و هرروز
شراب تلخ هجران تورا چون آب می نوشم
همه شب تا سحربا خیالات
حدیث عشق می گویم
آهنگ صدای دلنوازت
همواره می پیچد در گوشم
کاش عادت می کردم
با درد دوری سر کنم گاهی
اگرچه خوب می دانم
که بی تو.یک شمع خاموشم
ناشا جانم. ناشا جانم
م.س سنجری
نسیم شیرازی
استرالیا ۲۰۱۱
No comments:
Post a Comment