Thursday, July 12, 2018



بس كن اى شيخ مرا منع زِ ميخانه مكن
زهر مار اين دو سه تا ساغر و پيمانه مكن
مده هشدار تو از قعر جهنم بس كن
خود خرابيم! شرر بر دل ديوانه مكن
كم بگو از عسل و جنت و فردوس برين
كم فريبم بده و وعده ى رندانه مكن
حورىِ نقد در اين شهر فراوان شده است
وعده ى نسيه تو بر جاهل و فرزانه مكن
رفته از دست من اى شيخ نگارم، تو دگر
منع از ساقى و از ساغر مستانه مكن
برو اى شيخ بگو نزدِ رقيب از قولم
لطف كن زلفِ دلاراى مرا شانه مكن






No comments:

Post a Comment