Saturday, November 17, 2012

 
 
 
 
بگذار بميرم

بگذار كه از درد تو بيمار بميرم
از آتش دل سوزم و تبدار بميرم

بر گردنم آن زلف سيه حلقه كن اي سرو
در پاي تو خواهم به سر دار بميرم

بگذر نفسي از بر بالينم و بگذار
از تاب و تب لحظه ي ديدار بميرم

چون سايه ات اي گل ز سرم رفت عجب نيست
از جور خس و سرزنش خار بميرم

سهل است ز تير نگهت مردنم اما
ترسم نزني بر دل و دشوار بميرم

مستم كن ازآن لعل مي آلوده كه حيف است
مي باشد و من پيش تو هشيار بميرم

تا چند ز بي مهريت اي مادر ايام
يكبار شوم زاده و صد بار بميرم

اغيار پي زندگي از مرگ گريزان
من زنده كه در رهگذر يار بميرم

اي پرده نشين پرده ز رخ بفكن و برخيز
مگذار كه در پرده ي پندار بميرم

گر ديدن رخسار تو اي ماه گناه است
بگذار نگه كرده گنهكار بميرم

تا چند صبا در پي عمرم بدواني
بگذر ز من خسته و بگذار بميرم
 
علیرضا صبای تبریزی


No comments:

Post a Comment