بگذار بميرم
بگذار كه از درد تو بيمار بميرم
از آتش دل سوزم و تبدار بميرم
بر گردنم آن زلف سيه حلقه كن اي سرو
در پاي تو خواهم به سر دار بميرم
بگذر نفسي از بر بالينم و بگذار
از تاب و تب لحظه ي ديدار بميرم
چون سايه ات اي گل ز سرم رفت عجب نيست
از جور خس و سرزنش خار بميرم
سهل است ز تير نگهت مردنم اما
ترسم نزني بر دل و دشوار بميرم
مستم كن ازآن لعل مي آلوده كه حيف است
مي باشد و من پيش تو هشيار بميرم
تا چند ز بي مهريت اي مادر ايام
يكبار شوم زاده و صد بار بميرم
اغيار پي زندگي از مرگ گريزان
من زنده كه در رهگذر يار بميرم
اي پرده نشين پرده ز رخ بفكن و برخيز
مگذار كه در پرده ي پندار بميرم
گر ديدن رخسار تو اي ماه گناه است
بگذار نگه كرده گنهكار بميرم
تا چند صبا در پي عمرم بدواني
بگذر ز من خسته و بگذار بميرم
علیرضا صبای تبریزی
No comments:
Post a Comment