به تو می اندیشم
چندی است به تو می اندیشم
خود را برده ام ز یاد و به تو می اندیشم
شب که مهتاب رقص کنان
در برکه عشق تن خود می شوید
من محو تماشا ی رقص مهتاب در اب. به تو می اندیشم
روزها غرق در فکر و خیال های عجیبم!!!
شب ها در بستر غم همچون مرغ عشق جدا شده ز یار
که چه بودم ؟ تو که هستی ؟ من چرا به تو می اندیشم ؟
گاه در خلوت شبها یم به یاد تو با خودم می خندم
گاه در بین گریه هایم در عالم دلتنگی خویش تو را می جویم
گاه در خلوت با خدا در وقت نماز.
گاه در بستر غم به تو می اندیشم
نه بهتر است بگویم!!
هر دم هر کجا که هستم به تو می اندیشم
به خدا لحظه ای در روز و شبم از یاد تو نیستم غافل
تو کیستی؟ که حتا وقت خلوت با خدا هم.. به تو می اندیشم..
گرچه دلتنگی من پشت یک لبخند پنهان است
به تو ای شیرین ترین دلتنگی های من
در اوج دلتنگی نیز به تو می اندیشم
هزار و یک شبم من...
شهریار قصه هایم..
ای ارام جانم ..
در کوچه باغ ها در قصه ی شیرین و فرهاد
در پی تو می گردم و به تو می اندیشم
گذشت عمر "صنم" و شب فراق نشد سحر..
افسوس
خوب میدانم.. وقت جان دادن بی شک به تو می اندیشم
بی تو ای شکوه لحظه های دلتنگیم..
ای همه دنیای من
درحریم خاطراتم به خدا.. فقط به تو می اندیشم
شعر از م سنجری زاده "صنم"
No comments:
Post a Comment