عاشق نشدی راهد دیوانه چه میدانی
در شعله نرقصیدی پروانه چه میدانی
لبریز می غمها شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی پیمانه چه میدانی
یک سلسله دیوانه افسوس نگاه او
ای غافل از آن جادو..! افسانه چه میدانی ؟
ای غافل از آن جادو..! افسانه چه
میدانی ؟
من مست میِ عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد..! میخانه چه میدانی ؟
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی ؟
من مست میِ عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد..! میخانه چه میدانی ؟
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی ؟
تو سنگ سیه بوسی
من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد
بیگانه چه میدانی
دستاره گروگان
ده در پای بتی جان ده
اما تو ز جان
غافل جانانه چه میدانی
ضایع چه کنی شب
را؟ لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا
بردن مستانه چه میدنی
تو سنگ سیه بوسی ، من چشم
سیاهی را
شعر از
خانم میرافشار
No comments:
Post a Comment