منم عاشقی ازجنس بلور
جنسم از شیشه ی نور
گاهی همچوحباب با نسیمی میشکنم
گاهی چون کوه استوارم
وقتی لمسم کنی ، مثل همیشه
مشتعل می شوم ، بی آنکه درهم بشکنم
به سان مجسمه ای مرده و خاموش
که شمعی درونش می سوزد
آری ! من پرستویم. پرستویی مهاجر
پرستویی که پس ازکوچ زمستانیش
با دلی پر از امید و ارزو
دلش را برای ساختن لانه اش
قلبت تو را برگزیده است
به پاس مهربانی هایت
خیره به بیکرانی دریا ی،
مسرت بخش لحظه ها با تو بودن می شوم
وچون طبلی عظیم
که در وادی اشتیاق کوبیده می گردد
تا آوازش همه عاشقان را خبردار کند
تا جهانی را به تماشاه ی عشق منو تو دعوت کند
جانم شیفتۀ گلی گشته..گلی از باغ بهشت
و عطر خاطره اش ، شامه نواز دل بی تاب من است
دلم دیوانه ی روزها و شب های با تو بودن گشته
ای آشنای خوبم. ای عشق بی همتا من
مرا لمس کن تا چون گلی بشکفم
تا شاید درخشک سالی ی وجودم
با باران مهر تو دگر بار بارور گردم
و خوشۀ زرین عشق تو در دلم بروید
مرا لمس کن. تا از تکه یخی
جنسم از شیشه ی نور
گاهی همچوحباب با نسیمی میشکنم
گاهی چون کوه استوارم
وقتی لمسم کنی ، مثل همیشه
مشتعل می شوم ، بی آنکه درهم بشکنم
به سان مجسمه ای مرده و خاموش
که شمعی درونش می سوزد
آری ! من پرستویم. پرستویی مهاجر
پرستویی که پس ازکوچ زمستانیش
با دلی پر از امید و ارزو
دلش را برای ساختن لانه اش
قلبت تو را برگزیده است
به پاس مهربانی هایت
خیره به بیکرانی دریا ی،
مسرت بخش لحظه ها با تو بودن می شوم
وچون طبلی عظیم
که در وادی اشتیاق کوبیده می گردد
تا آوازش همه عاشقان را خبردار کند
تا جهانی را به تماشاه ی عشق منو تو دعوت کند
جانم شیفتۀ گلی گشته..گلی از باغ بهشت
و عطر خاطره اش ، شامه نواز دل بی تاب من است
دلم دیوانه ی روزها و شب های با تو بودن گشته
ای آشنای خوبم. ای عشق بی همتا من
مرا لمس کن تا چون گلی بشکفم
تا شاید درخشک سالی ی وجودم
با باران مهر تو دگر بار بارور گردم
و خوشۀ زرین عشق تو در دلم بروید
مرا لمس کن. تا از تکه یخی
به جویباریی سبز بدل شوم
وازغباری تار به اسمانی پر ستاره
از هلالی ناقص به ماه چهارده مبدل گردم
بوسه هایی اتشین را از من دریغ نکن
عشق تو بر روان مسیحا گواست
اری مرا لمس کن تا ان حادثه ی شگفت رخ نماید
همان که عیسی مریم گفت بگشاید راز از نهفت
باران باش تا باردگر جوانه ام بروید و گل دهد
کمک کن تا پرنده شکسته بالم
در آسمان تو پر پرواز گشاید
بگذار اندیشه هایم که همه در کوه ی توست
به کبوتری تشنه مبدل گردد در هوای تو
تا سختی تیغ برّان برگلویش هرگز کارگر نیفتد
بگذار به پاس عشق نابت به پاس بودنت
در لحظه شهادتش در لحظه مردنش
نام تو را زمزمه سازد و نجوای نهایتش
نام تو و عشق تو باشد
که قلب صنم ، بی حضور تو مرده ایی بیش نیست
و اندیشه ای فراتر از عشق چیست ؟
پس ای خوب من. عشق من
مرا با تمام وجودت لمس کن
با باران بوسه خیسم کنکویرم محتاج بارانم
وازغباری تار به اسمانی پر ستاره
از هلالی ناقص به ماه چهارده مبدل گردم
بوسه هایی اتشین را از من دریغ نکن
عشق تو بر روان مسیحا گواست
اری مرا لمس کن تا ان حادثه ی شگفت رخ نماید
همان که عیسی مریم گفت بگشاید راز از نهفت
باران باش تا باردگر جوانه ام بروید و گل دهد
کمک کن تا پرنده شکسته بالم
در آسمان تو پر پرواز گشاید
بگذار اندیشه هایم که همه در کوه ی توست
به کبوتری تشنه مبدل گردد در هوای تو
تا سختی تیغ برّان برگلویش هرگز کارگر نیفتد
بگذار به پاس عشق نابت به پاس بودنت
در لحظه شهادتش در لحظه مردنش
نام تو را زمزمه سازد و نجوای نهایتش
نام تو و عشق تو باشد
که قلب صنم ، بی حضور تو مرده ایی بیش نیست
و اندیشه ای فراتر از عشق چیست ؟
پس ای خوب من. عشق من
مرا با تمام وجودت لمس کن
با باران بوسه خیسم کنکویرم محتاج بارانم
پرستوی مهاجرم کمک کن به اشیانم برگردم
عکس از ص
عکس از ص
م سنجری زاده صنم
No comments:
Post a Comment