Wednesday, December 5, 2018


سخن دل من
چرا ما ایرانی ها همیشه ناراضی هستیم از هر انچه که هست؟ 
همیشه ناراضی بودیم و هستیم و همیشه می نالیم.همیشه مقصرهایی وجود دارند که ما را از پیشرفت بازداشته اند و جالب ابنکه همیشه اعراب ۱۴۰۰ سال پیش مقصرهای اصلی این بازی هستند. و حال هم که حکومت اسلامی هم بهش اضافه شده که دست ما را بسته و نمیگذارد پیشرفت کنیم. نتیجه

اگر تمام این ۱۴۰۰ سال ما به این حال گذشته باشد دلیل حال و روز امروزمان را می فهمم.
با هر کدام از شما که وارد صحبت می شوم ازتاریخ حرف میزنید بی آنکه پاسخگوی امروز باشید و همیشه گناه را می اندازید گردن دیگران ..حکومت اسلا می البته بیشتر بعد پدر و مادر و مردم... خودمان کاملا بی گناه هستیم 
همیشه از حمله اعراب حرف می زنید و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است و طی این ۱۴۰۰ سال دست و پای ما را برای تغییر بسته بودن و همه راه های پیشرفت را به روی ما بستن اما انگار حافظه بعضی از مردم خاموش شده است 
یادشان می رود اینطور نبوده و حتا بعد از اسلام ما هنرمند و دانشمند و فیلسوفهایی داشته ایم چه در پزشکی چه موسیقی چه فرهنگی چه ورزش چه سینما وووو
کمی به اوضاع ایران چه در زمان رضا خان و محمد رضا شاه و چه حالا نگاه کنید .
هرگز مردم راضی به نظر نمی رسند و در هر مکان صدای اه و ناله به گوش میرسد 
اما همین مردم بشترین سفر ها را نسبت به سایر مردم دنیا دارند بهترین غذا را دارند وووو
ولی باز هم همه ناراضی از این و ان بد میگویند 
چیزی که برای من سوال است این همه بد و بیرا به عرب ها از کجا امده است 
و تمام بدبختی ها عقب ماندگی ها را از چشم عرب ها و حمله سلام میدانند چرا؟
برایت متاسفم دوست عزیز که نمی توانم در این زمینه همراهت شوم!! تو را نمی گویم ولی این عقاید نژاد پرستانه درباره ی اعراب را بسیار شنیده ام.
متاسفم برای مردمانی که همیشه شاکی از همگان و مغرور به آنچه که دیگر نیست یعنی تاریخ. من خوب می دانم حکومت خوب نیست اما خوب تر می دانم که آنها متعلق به یک کشور دیگر نیستند و جزئی از کل همان مردمان هستند. در آن کشور خیلی ها به فکر ساختن نیستن.شما اگر نخبه باشید فراری هستی برای پول بیشتر و نام نشان به امریکا و کشورهای دیگری میروی.
اگر بی پولی که هیچی
و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید فکر میکند از اسمان به زمین فرود امدید.
به نظر من اگر این نیروی که بعضی از جوانان ایران صرف بد و بیرا به حمله عرب به ایران میکنند صرف سازندگی و کار های فرهنگی نوشتن کتاب نوشتن فیلم نامه می کردن ما امروز هزاران فردوسی و حا فظ سعدی داشتیم 
در چند سال اخیر چند تا از ساز های ما به نام دیگران ثبت شد؟ ایا کسی حرفی زد؟
اگر نتوانیم ازهویت و فرهنگ خودمان دفاع کنیم و خودتان را نشان بدهیدیم دیگرانی هستند که داشته های ما را ببرند 
تار ما به نام کشور دیگری ثبت میشود کمانچه ما به نام کشور دیگر و از زیر نام ایران رفت
بیاید اینقدر نیرو صرف بد و بیرا به این و ان نکنیم بیاید ان نیرو را صرف سازندگی کنیم تا داشته های ما را قانونی به نام خود کنیم کشوری بسازیم زیبا با مذهبی که مذهب عشق 
است بیاید به جای این همه منفی مثبت باشیم تا بتوانیم در دنیا حرف اول را بزنیم شاد 
باشید  

Monday, December 3, 2018


منم عاشقی ازجنس بلور
جنسم از شیشه ی نور
گاهی همچوحباب با نسیمی میشکنم
گاهی چون کوه استوارم
وقتی لمسم کنی ، مثل همیشه 
مشتعل می شوم ، بی آنکه درهم بشکنم
به سان مجسمه ای مرده و خاموش
که شمعی درونش می سوزد
آری ! من پرستویم. پرستویی مهاجر
پرستویی که پس ازکوچ زمستانیش
با دلی پر از امید و ارزو
دلش را برای ساختن لانه اش
قلبت تو را برگزیده است
به پاس مهربانی هایت
خیره به بیکرانی دریا ی،
مسرت بخش لحظه ها با تو بودن می شوم
وچون طبلی عظیم
که در وادی اشتیاق کوبیده می گردد
تا آوازش همه عاشقان را خبردار کند
تا جهانی را به تماشاه ی عشق منو تو دعوت کند
جانم شیفتۀ گلی گشته..گلی از باغ بهشت
و عطر خاطره اش ، شامه نواز دل بی تاب من است
دلم دیوانه ی روزها و شب های با تو بودن گشته
ای آشنای خوبم. ای عشق بی همتا من
مرا لمس کن تا چون گلی بشکفم
تا شاید درخشک سالی ی وجودم
با باران مهر تو دگر بار بارور گردم
و خوشۀ زرین عشق تو در دلم بروید
مرا لمس کن. تا از تکه یخی
به جویباریی سبز بدل شوم
وازغباری تار به اسمانی پر ستاره
از هلالی ناقص به ماه چهارده مبدل گردم
بوسه هایی اتشین را از من دریغ نکن
عشق تو بر روان مسیحا گواست
اری مرا لمس کن تا ان حادثه ی شگفت رخ نماید
همان که عیسی مریم گفت بگشاید راز از نهفت
باران باش تا باردگر جوانه ام بروید و گل دهد
کمک کن تا پرنده شکسته بالم
در آسمان تو پر پرواز گشاید
بگذار اندیشه هایم که همه در کوه ی توست
به کبوتری تشنه مبدل گردد در هوای تو
تا سختی تیغ برّان برگلویش هرگز کارگر نیفتد
بگذار به پاس عشق نابت به پاس بودنت
در لحظه شهادتش در لحظه مردنش
نام تو را زمزمه سازد و نجوای نهایتش
نام تو و عشق تو باشد
که قلب صنم ، بی حضور تو مرده ایی بیش نیست
و اندیشه ای فراتر از عشق چیست ؟
پس ای خوب من. عشق من
مرا با تمام وجودت لمس کن
با باران بوسه خیسم کن
کویرم محتاج بارانم
پرستوی مهاجرم کمک کن به اشیانم برگردم
عکس از ص
م سنجری زاده صنم