یار ایرانی
اگر ان یار ایرانی به دست ارد دل ما را
به راهش بخشم هم سر و هم تن و جان را
به یک لبخندش میدهم , تمام ملک دنیا را
منم ان عاشق سر گشته, دور از دیار
که هستی را کنم قربان, ان یار دل ارا را
نه همچون حافظ که بخشید سمرقند و بخارا را
نه همچون شهریار ان شاعر خوشنام تبریزی
که بعد از خویش بخشیده یکایک جمله اعضا را
نه چون صایب سخندان خدیو ملک دانایی
که بخشید سر و دست و تن و پا را
نه تنها هستی من شد فدای نامت ای ایران
کنم قربان هم, پیشینیان من همه اجداد و ابا را
مرا فخر و مباهاتم بود فرهنگ ایرانی
که از او دارد "صنم" این طبع روان و این نطق گویا را
ز هجرانش مرا قوتم بود اشک دو چشمانم
نمانده طاقتی دیگر مرا
با این عشق و دوری و این رنج مدارا را
یا حق
م سنجری زاده صنم
اگر ان یار ایرانی به دست ارد دل ما را
به راهش بخشم هم سر و هم تن و جان را
به یک لبخندش میدهم , تمام ملک دنیا را
منم ان عاشق سر گشته, دور از دیار
که هستی را کنم قربان, ان یار دل ارا را
نه همچون حافظ که بخشید سمرقند و بخارا را
نه همچون شهریار ان شاعر خوشنام تبریزی
که بعد از خویش بخشیده یکایک جمله اعضا را
نه چون صایب سخندان خدیو ملک دانایی
که بخشید سر و دست و تن و پا را
نه تنها هستی من شد فدای نامت ای ایران
کنم قربان هم, پیشینیان من همه اجداد و ابا را
مرا فخر و مباهاتم بود فرهنگ ایرانی
که از او دارد "صنم" این طبع روان و این نطق گویا را
ز هجرانش مرا قوتم بود اشک دو چشمانم
نمانده طاقتی دیگر مرا
با این عشق و دوری و این رنج مدارا را
یا حق
م سنجری زاده صنم
No comments:
Post a Comment