دوش رفتم کوی دلبر غیر ویرانه نبود
سازه هایش ساز فُرقت می زند با هر سرود
پای بر هر جا گذارم شد معانی خاطری
رستخیزی بر سرم شد زیر این سقف کبود
هم چو سائل درب هر خانه زدم گیرم خبر
بس حکایت های غمگین شرح حالش شدشنود
نسترن از داغ او می گفت با خون جگر
گُل گرفته گِل به سر لاله به خون پیچیده بود
در خمِ زلفِ سیاهش گوی دل گشته اسیر
این دل شوریده را ، زندان زنخدانش نمود
تُرکِ من ، گلدان دل با تَرکِ تو شد صد تَرَک
خون فشاند هر بهاران تَرکِ سر آید فرود
ناوک مژ گان ندیده کس چنین تیری حزین
از نفیرش آسمان هر دل شیدا ربود
در دلم مانده غزل های غزال خوش نوا
جان هوایِ ،، یار،، کرده زان همه گفت و شنود